غرق شدن فرعونیان و نجات موسویان هر بار كه بلا میآمد، فرعونیان دست به دامن موسى(ع) میشدند تا از خدا بخواهد بلا برطرف گردد و قول میدادند كه در صورت رفع بلا، ایمان بیاورند، چندین بار بر اثر دعاى موسى(ع)، بلا برطرف شد ولى آنها پیمانشکنی كردند و به كفر خود ادامه دادند، سرانجام بلاى عمومى غرق شدن فرعونیان در دریا و نجات بنیاسرائیل پیش آمد.[1]
موسى(ع) و پیروانش از ظلم و فرعونیان به ستوه آمده بودند و همچنان در فشار و سختى به سر میبردند، سرانجام موسى(ع) تصمیم گرفت كه با پیروانش، به سوی فلسطین (بیتالمقدس) هجرت نمایند.
خداوند به موسى(ع) وحى كرد: «پیروان خود را شبانه از مصر خارج كن.».
موسى(ع) و پیروانش، شبانه از مصر بهسوی فلسطین حركت كردند، در مسیر راه به دریاى سرخ رسیدند و از آنجا نتوانستند عبور كنند. سپاه تا بن دندان مسلّح و بیکران فرعون همچنان بهپیش میآمد، شیون و غوغاى بنیاسرائیل به آسمان رفت و نزدیك بود از شدّت ترس، جانشان از كالبدشان پرواز كند.
در آن میان «یوشع بن نون» (وصىّ موسى) فریاد میزد: «اى موسى! تدبیرت چه شد؟ مگر طوفان حوادث را نمینگری، اینك پیش روى ما و پشت سرمان سپاه دشمن است و چاره و راه فرارى از مرگ نداریم.»
شب تاریك و بیم موج و گردابى چنین حائل/ كجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
در این بحران شدید، خداوند با لطف خاص خود به موسى(ع) وحى كرد: عصاى خود را به دریا بزن[2] و نیز فرمود:
«
فَاضرِب لَهُم طَریقاً فِى البَحرِ یَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً و لا تَخشَى؛»
براى بنیاسرائیل راهى خشك در دریا بگشا كه از تعقیب (فرعونیان) خواهى ترسید و نه از غرق شدن در دریا.[3]
موسى(ع) به فرمان خدا عصاى خود را به دریا زد. آب دریا شكافته شد و زمین درون دریا آشكار گشت، موسى و بنیاسرائیل از همان راه حركت نموده و از طرف دیگر به سلامت خارج شدند.
فرعون و سپاهیانش فرا رسیدند و از همان راهى كه در میان دریا پیدا شده بود، بنیاسرائیل را تعقیب كردند، غرور آنچنان بر فرعون چیره شده بود كه به سپاه خود رو كرد و گفت: «تماشا كنید چگونه به فرمان من دریا شكافته شد و راه داد تا بردگان فرارى خود (بنیاسرائیل) را تعقیب كنم.»
وقتی که تا آخرین نفر از لشگر فرعون وارد راه باز شده دریا شدند، ناگهان به فرمان خدا آبها از هر سو به هم پیوستند و همه فرعونیان را به كام مرگ فرو بردند.[4]
در همان لحظه طوفانى كه فرعون خود را در خطر شدید مرگ میدید، غرورهایش فرو ریخت و درك كرد كه همه عمرش پوچ بوده و اشتباه كرده است با چشمى گریان به خداى جهان متوجّه شد و گفت:
«
آمَنتُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلَّا الَّذى آمَنَتْ بِهِ بَنُوا اسرائیلَ وَ اَنَا مِنَ المُسلِمینَ»
«ایمان آوردم كه هیچ معبودى جز معبودى كه بنیاسرائیل به او ایمان آوردهاند وجود ندارد و من از تسلیمشدگان هستم.»[5]
ولى دیگر وقت و فرصت گذشته بود و لحظهای براى توبه نمانده بود، امواج سهمگین دریا، فرعون را غرق كرد و سپس كالبد بیجان او را به بیرون دریا پرتاب نمود تا مایه عبرت براى آیندگان گردد.[6]
روایت شده: هنگامی که فرعون در لحظه مرگ گفت: به خداى موسى ایمان آوردم. جبرئیل مشتى خاك بر دهان او زد و گفت:
«اى خاك بر دهانت! تا در ناز و نعمت بودى، دم از خدایى زدى و مكرر با موسى مخالفت كردى و پیمانشکنی نمودى و به بنیاسرائیل ستم كردى و آنها رنج دادى، اینك كه در بنبست قرار گرفتهای، همان دروغهای قبل را تكرار میکنی؟!»[7]
از آن سوی دریا، بنیاسرائیل همراه موسى(ع) و هارون(ع) به حركت خود به سوی بیتالمقدس ادامه دادند و براى همیشه از دست فرعون و فرعونیان نجات یافتند و فصل جدیدى در زندگى آنها پدیدار شد.
تمایل بنیاسرائیل به بتپرستی و سرزنش موسى از آنهابا واژگونى رژیم طاغوتى فرعون، گرفتاریهای داخلى سنگینى براى موسى(ع) پدیدار شد، از جمله این که: بنیاسرائیل كه تازه از دریا به ساحل رسیده بودند و به سوی فلسطین حركت میکردند، در مسیر راه، قومى را دیدند كه با خضوع خاصى اطراف بتهای خود را گرفته و آنها را میپرستند.
افراد جاهل و بیخرد از بنیاسرائیل، تحت تأثیر آن منظره بتپرستی قرار گرفته و به موسى گفتند: «براى ما نیز معبودى قرار بده، همانگونه كه آنها (بتپرستان) معبودانى دارند.»
(موسى(ع) كه چهل سال فرعونیان را بهسوی توحید دعوت كرده و از بتپرستی و شخصپرستی برحذر داشته بود، اكنون در برابر جاهلانى قرار گرفته بود كه تقاضاى بتپرستی میکردند، به راستی این پیشنهاد احمقانه چقدر دل موسى(ع) را آزرد و اعصابش را خُرد كرد.)
موسى به سرزنش آنها پرداخت و فرمود:
«شما جمعیّتى جاهل و نادان هستید - این بتپرستان را بنگرید، سرانجام كارشان هلاكت است و آنچه انجام میدهند، باطل و بیهوده میباشد - آیا جز خداى یكتا معبودى براى شما بطلبم، خدایى كه شما را از مردم عصرتان برترى داد و از ظلم و ستم فرعون و فرعونیان رهایى بخشید. اینك مراقب گفتار و كردارتان باشید كه در آزمایشى بزرگ قرارگرفتهاید.»[8]
روزى یكى از یهودیان از روى شماتت به یكى از مسلمانان گفت: شما هنوز پیامبرتان را به خاك نسپرده بودید بین خود اختلاف نمودید. حضرت على(ع) به او فرمود:
«ما درباره دستورهاى پیامبر(ص) اختلاف نمودهایم، نه درباره اصل نبوتش (تا چه رسد به یكتایى خدا) ولى شما هنوز پایتان از آب دریا خشك نشده بود، به پیامبرتان پیشنهاد بتپرستی كردید و پیامبرتان موسى(ع)، شما را سرزنش كرد و فرمود: شما قومى جاهل و نادان هستید.»[9]
رفتن موسى به كوه طور براى گرفتن الواح تورات موسى(ع) تا آن عصر، پیرو آیین ابراهیم(ع) بود و همان را براى بنیاسرائیل تبلیغ میکرد.
قوم موسى(ع) در انتظار برنامههای جدید و كتاب آسمانى جدید موسى(ع) بودند، تا به آن عمل كنند.
موسى(ع) به آنها فرمود: «برادرم هارون را در میان شما میگذارم و براى سى روز از میان شما غیبت میکنم و به كوه طور میروم تا احكام شریعت و (الواح تورات) را براى شما بیاورم.»
از سوى دیگر جمعى از بنیاسرائیل با اصرار و تأكید از موسى(ع) خواستند كه خدا را مشاهده كنند و اگر او را مشاهده نكنند هرگز ایمان نخواهند آورد، موسى(ع) هرچه آنها را نصیحت كرد، فایده نداشت، سرانجام موسى(ع) از میان آنها هفتاد نفر را برگزید و همراه خود به میعادگاه پروردگار (كوه طور) برد، موسى(ع) در كوه طور تقاضاى بنیاسرائیل را چنین به خدا عرض كرد:
«
رَبّ اَرِنى انظُر اِلَیكَ؛»
«پروردگارا! خودت را به من نشان بده تا تو را ببینم.»
خداوند فرمود: هرگز مرا نخواهى دید ولى به كوه بنگر اگر در جاى خود ثابت ماند، مرا خواهى دید.
ناگاه موسى(ع) دید تجلّى خداوند باعث شد كه كوه نابود شود و همسان زمین گردد، موسى(ع) از مشاهده این صحنه هولانگیز، چنان وحشتزده شد كه مدهوش بر روى زمین افتاد. وقتی که به هوش آمد، عرض كرد: پروردگارا! تو منزه هستى، من به سوی تو بازمیگردم و توبه میکنم و من از نخستین مؤمنان هستم.[10]
و در آیه 155 سوره اعراف چنین آمده:
«موسى از قوم خود، هفتاد تن از مردان را براى میعادگاه ما برگزید وقتی که آنها را به كوه طور برد و زمینلرزه آنها را فرا گرفت و همه آنها هلاك شدند.»
این همان تجلّى قدرت خدا بر كوه بود، چرا که قوم موسى(ع) از موسى(ع) خواسته بودند از خدا بخواهد كه خود را نشان دهد، با این که خداوند دیدنى نیست، تجلّى خدا بر كوه طور و هلاكت هفتاد نفر از قوم موسى(ع) و مدهوش شدن خود موسى(ع)، هم از معجزات آنها بود كه چرا چنین تقاضایى کردهاند و هم نشان دادن قدرت الهى بود، تا آنها با دیدن جلوههای قدرت الهى، با چشم باطن خدا را بنگرند.
موسى(ع) وقتی که به هوش آمد و هلاكت نمایندگان بنیاسرائیل را دید، عرض كرد: «پروردگارا! اگر تو میخواستى میتوانستى آنها و مرا پیش از این هلاك كنى (یعنى من چگونه پاسخ قوم را بگویم كه بر نمایندگان آنها چنین گذشت) آیا ما را به خاطر كار سفیهان از ما هلاك میکنی؟»[11]
سپس با تضرّع و زارى گفت: پروردگارا! میدانیم كه این آزمایش تو بود كه هر كه را بخواهى (و سزاوار بدانى) با آن گمراه میکنی و هر كس را بخواهى (و شایسته بینى) هدایت مینمایی.
بار الها! تو ولىّ و سرپرست ما هستى، ما را ببخش و مشمول رحمت خود قرار ده، تو بهترین آمرزندگان هستى.[12]
سرانجام هلاك شدگان زنده شدند و به همراه موسى(ع) به سوی بنیاسرائیل بازگشتند و آنچه را دیده بودند براى آنها بازگو كردند.
موسى(ع) در همین سفر الواح تورات را از خداوند گرفت.
خداوند در كوه طور به موسى(ع) فرمود: «اى موسى! من تو را با رسالتهای خویش و سخن گفتنم (با تو) بر مردم برگزیدم، پس آنچه را به تو دادهام محكم بگیر و از شكرگزاران باش.
و براى مردم در الواح (تورات) از هر موضوعى اندرى نوشتیم و از هر چیز بیانى كردیم، پس آن را با جدّیت بگیر و به قوم خود بگو به نیكوترین وضع به آنها عمل كنند و آنها كه به مخالفت برمیخیزند كیفرشان دوزخ است و بهزودی خانه فاسقان را به شما نشان خواهیم داد.»[13]
به این ترتیب موسى(ع) در میعادگاه طور، شرایع و قوانین آیین خود را به صورت صفحههایی از تورات، از درگاه الهى گرفت و به سوی قوم بازگشت تا آنها را در پرتو این كتاب آسمانى و قانون اساسى، هدایت كند و به سوی تكامل برساند.
پینوشتها[1] مضمون آیه 134 تا 136 سوره اعراف.
[2]
فَاَوحَینا اِلى مُوسى اَنِ اضْرِب بِعَصاكَ البَحرَ... (شعراء، 63)
[3] طه، 77.
[4] اقتباس از قصص قرآن بلاغى، ص 146.
[5] یونس، 90.
[6] مضمون آیه 90 تا 92 سوره یونس.
[7] تاریخ انبیاء، ص 531.
[8] مضمون آیات 138 تا 141 سوره اعراف.
[9] نهجالبلاغه، حكمت 317.
[10] اعراف، 143.
[11] اعراف، 155.
[12] اعراف، 155 و 156.
[13] اعراف، 144، 145.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی